پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

پانیذ مامان

امروز بعد از سالها دوباره تصمیم گرفتم بیام سراغ وبلاگ پانیذ جون امیدوارم بتونم ادامه بدم

هزار درنای ساداکو

   هزار درنای ساداکو "ساداکو ساساکی"(1955-1943) دختر بچه ای ژاپنی بود و زمانی که فقط 2 سال داشت، حادثه انفجار هسته ای در هیروشیما (6 آگوست 1945) اتفاق افتاد. ساداکو بزرگ شد و در یازده سالگی، وقتی که مشغول تمرین برای یک مسابقه دو بود، زمین خورد و بر اثر جراحت بدن و آلودگی زمین به مواد رادیو اکتیو، به بیماری لوکمیا (بیماری بمب اتم) مبتلا شد. مدت ها در بیمارستان بستری بود و تنها آرزویش این بود تا روزی سلامت کامل خود را به دست بیاورد. یک روز دوست بسیار صمیمی اش (که در حال حاضر زنی مسن است) به او گفت که بر اساس یک افسانه قدیمی، هر کس بتواند هزار درنای کاغذی بسازد، به آرزویش می رسد. ساداکو که آرزویی جز سلامتی و زندگی عادی نداشت، ...
1 تير 1392

هرگز به آدم ها نخند !!

هرگز به آدم ها نخند !! به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند ! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند ! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند ! به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند ! به دستان پدرت... به جارو کردن مادرت... به راننده ی چاق اتوبوس... به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد... به راننده ی آژانسی که چرت می زند... به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند... به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند... به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد... به پارگی...
1 تير 1392

نکاتی که ژاپن پس از زلزله اش به دنیا یاد داد

نکاتی که ژاپن پس از زلزله اش به دنیا یاد داد   آرامش حتی یک مورد سوگواری شدید یا زدن به سروصورت دیده نشد. میزان تاثر و اندوه بطور خود بخود بالا رفته بود. وقار صفوف منظم برای آب و غذا. بدون هیچ حرف زننده یا رفتار خشن. توانمندی بعنوان نمونه معماری باورنکردنی بطوریکه ساختمانها به طرفین پیچ و تاب میخوردند ولی فرو نمی ریختند. رحم و شفقت مردم فقط اقلام مورد نیاز روزانه خود را تهیه کردند و این باعث شد همه بتوانند مقداری آذوقه تهیه کنند. نظم غارتگری دیده نشد. زورگویی یا ازدست دیگران ربودن دیده نشد. فقط تفاهم بود. ایثار پنجاه نفر از کارگران نیروگاه های اتمی ماندند تا به خنک کردن دستگاهها ادامه دهند. مهربانی رستورانها قیمتها را کا...
1 تير 1392

حساب کتاب با خدا

حساب کتاب با خدا   خدا اهل عدد و رقم نیست. خدا هم  از عدد بدش میاد. اگه حرف عدد میزنه واسه فهم بنده ست! که اگه صدتا بخونی سیصد تا بهت میدم... یعنی اگه صدتا بشه نود و نه تا، خدا میگه قبول نیست! جر زدی منم جر میزنم؟ خدا هم از عدد و رقم بدش میاد... شرط میبندم! بهم میگه تسبیح یعنی ذکر یعنی دعا یعنی ثنا یعنی سلام... بهش میگم تسبیح یعنی... یعنی توی دلت و بدون شماره انداز تا موقعی که از نفس بیفتی نمیتونی بگی خدا پاکی ... خدا بزرگی ... خدا سلام... خدا دوستت دارم... خدا حواست هست... خدا حواسم هست... خدا ببخش... خدا شکرت... خدا سلام به همه ی خوبهات... خدا رهام نکن.. خدا نگام کن... خدا تو معبودی... خدا من عبدم... خدا تو ربی... خدا آهای .....
1 تير 1392

USE vs. LOVE دوست داشتن در مقابل استفاده كردن

  USE vs. LOVE دوست داشتن در مقابل استفاده كردن       زمانيكه مردي در حال پوليش كردن اتوموبيل جديدش بود كودك 4 ساله اش  تكه سنگي را بداشت و  بر روي بدنه اتومبيل خطوطي را انداخت. While a man was polishing his new car, his 4 yr old son picked up a stone and scratched lines on the side of the car.   مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده In anger, the man took the child's hand and hit it many times not realizing he was using a wrench.   در بيمارستان به سبب شكستگي هاي فراوان چهار ...
1 تير 1392

آرزوهای جالب و خنده دار کودکان

آرزوهای جالب و خنده دار کودکان آرزوهای زیر از کتاب سومین جشنواره بین‌المللی « دستهای کوچک دعا » است. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار می‌شود و آرزوهای بچه‌های دنیا را جمع آوری می‌کند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آن‌ها جایزه م ی‌دهد. آرزوهای زیر از بچه‌های ایران است.     * آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد! * خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد، فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی/ 7 ساله)   * خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. می‌تونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت...
1 تير 1392

اردکهای پانیذ

هفته پیش بابامسعود برای دختری اردک خرید تا به حال اینقدر حیجان تو چشمای تو ندیده بودم عشقم هر جا که میرفتیم دوست داشتی که این سه اردک کوچک رو هم با خودت بیاری و من هم به سختی می تونستم که تو رو راضی کنم که با اردک نمیشه جایی رفت . امروز صبح هم ساعت شش صبح از خواب بیدار شدی که ببرمت پیش اردکا . فقط اردک بازی نکرده بودم که اونم به لطف شما کردم
1 تير 1392